اصول نظری نظام پیشنهادی میرزاملکم خان
اخیراً در نزد طبقهی کتابخوان ما توجه خاصی به جریانهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نیمهی دوم قرن نوزدهم و نیز به احوال رجالی پیدا شده است که احتمالاً به درجات مختلف منشأ اثر بوده و به معنایی انقلاب مشروطیت ایران را نه فقط نوید دادهاند، بلکه به نحوی، حداقل از لحاظ نظری، در بنیان گرفتن آن سهم بسزایی داشتهاند. نفس این توجه، صرفنظر از اینکه آیا در جهت تفکر واقعی است یا در جهت تقویت اعتقادات سطحی پیش ساخته، درخور تأمل است. مسلماً این امر فقط به منظور ارضای حس کنجکاوی علمی نیست، زیرا در این صورت میبایستی از لحاظ کمی و کیفی به تمام ادوار تاریخ ایران کشیده میشد. توجه به گذشتهی نزدیک و تأمل دربارهی آن در واقع کوششی است برای دریافت علل احتمالی پیدایش وضع کنونی، اعم از اینکه این کوشش آگاهانه یا ناآگاه باشد و این خود دلیل بر بروز نوعی نگرانی انکارناپذیر از وضع موجود زندگانی است. تحلیل این نگرانی به سهولت مقدور نیست و کافی هم نیست که ما احتمالاً به استناد چند سند تاریخی عجولانه پیشداوریهای سیاسی و فرهنگی خود را به عنوان مسلمات علمی تلقی کنیم و گمان بریم خطوط اصلی آنچه در برون و در درون ما گذشته و میگذرد ترسیم کردهایم. شکی نیست که سهم مورخ سدهی اخیر از این لحاظ بسیار زیاد است و اوست که خاطرات پدران ما را در اختیار دارد و هم اوست که دیروز را برای شناخت امروز حفظ کرده است، ولی عملاً آنچه او به اتکای علم خود عرضه میدارد، خواهناخواه، با قضاوت شخصی او همراه است. نباید تصور کرد که مورخ به علت کثرت اسناد و احتمال سهولت دسترسی بدانها با عینیت بیشتری میتواند دربارهی دورهی جدید نظر بدهد تا دربارهی دورههای قدیم. شاید هم برعکس، به علت نزدیکی جریانات و به جهت امکان انتخاب اسناد و مدارک و همچنین امکان قبول رجحان سندی بر سند دیگر که معمولاً تحت عنوان «سند معتبر» عرضه میشود به ناچار گرایشهای فکری و تجربهی شخصی مورخ بیشتر در اثر او منعکس میشود، بدون اینکه منظور وی انکار اعتبار علم تاریخ یا عیینت آن باشد. به هر طریق باید گفت که در هر امر تاریخی بینش و جهانبینی مورخ همانقدر شایان طرح و درخور بحث است که نفس اسناد و مدارک تاریخی. همین امر، بیآنکه از اعتبار تحقیق و تجسس مورخان ما بکاهد، بحث را از محدودهی تخصصی آنها فراتر میبرد. نظر مورخان ما هرچه باشد و اعتبار آثار ایشان به هر نحوی که تصور گردد، هم چنانکه اشاره شد، توجهی که ایشان به تاریخ صد و اند سال اخیر پیدا کردهاند، به خودی خود حائز اهمیت فوقالعاده است و به معنایی دلالت بر مرحلهای از خودآگاهی ما از وضع کنونی میکند.
میگویند «تاریخ قضاوت خواهد کرد» یا «آینده قضاوت خواهد کرد»، از این عبارات منظور فقط این نیست که مورخان آینده قضاوت خواهند کرد. آن چیزی که گذشتهی ما را قضاوت میکند، وضع فعلی ماست و آن چیزی که وضع فعلی ما را قضاوت خواهد کرد، وضع آتی ما خواهد بود. در این جهت است که معنای عبارت هگل، فیلسوف آلمانی، را باید فهمید که میگوید: «تاریخ جهان قاضی جهان است» (1)، و همچنین معنای عبارت حکیم ایرانی، ناصرخسرو را که گفته است: «از ماست که برماست».
به همین دلیل اگر در عنوان این نوشته نام میرزاملکم خان آمده است، منظور نگارنده که نمیتواند ادعای تاریخنویسی داشته باشد، معرفی یکی از رجال دورهی قاجار و صدور حکمی دربارهی او نیست و برداشتی جدید از مدارک و اسناد موجود دربارهی او، یا دربارهی عصر او هم نمیخواهد بکند. آنچه مورد توجه نگارنده است، وضع تفکر موجود و رابطهی احتمالی آن با افکار و آثار میرزاملکم خان است، زیرا او هرکس بوده باشد، عالم یا جاهل، مؤمن یا ملحد، مسلمان یا عیسوی، وطنپرست یا وطنفروش، خوش نام یا بدنام، تأثیری که از لحاظ تحول افکار در ایران داشته است، انکارناپذیر مینماید. به نحوی از انحاء نه فقط تمام مورخان ما، بلکه همهی روشنفکران امروز، چه آنهایی که نسبت بد و نظر خوبی دارند و چه آنها که با وی میانهای ندارند، بدان معترف هستند. اگر قبول این تأثیر به خودی خود مسألهای را روشن نمیکند، حداقل انگیزهای میتواند باشد برای تحلیل و بررسی آثار میرزاملکم خان و برای طرح سؤالاتی که از آن ناشی میشود. البته تحلیل هر اثری مستلزم بررسی و کشف اصول فکری است که به آن اثر بنیان داده است. آن «نظام» ی که میرزاملکم خان پیشنهاد میکند از اصول مسلمات اصولی است که او با تماس مستقیم با دنیای غرب و آشنایی کامل با وضع صنایع و علوم، خاصّه با کیفیت انتظامات سیاسی، دولتی و اداری آنجا کسب کرده است.
در میان رجال دورهی ناصری بدون شک هیچ کس به اندازهی میرزاملکم خان با اوضاع جهان غرب در نیمهی دوم قرن نوزدهم آشنا نبوده است. از این لحاظ اطلاعات او با دانستههای افراد دیگر قیاسپذیر نیست که همزمان و شاید نیز هممرام او بودهاند و میخواستهاند ایرانیان را با مظاهر تمدن غرب آشنا کنند. مؤید این ادعا زندگینامه و کارنامهی میرزاملکم خان است.
ملکم که به تاریخ 1239 هـ. ق. در محلهی ارمنینشین جلفای اصفهان متولد شده و به سال 1326 هـ. ق در شهر لوزان سویس درگذشته است، علاوه بر تعلیماتی که به سبک اروپایی نزد پدر (3) دیده، از ده سالگی به فرانسه رفته و بعد از تحصیلات ابتدایی وارد مدرسهی پلی تکنیک شده است. در آنجا ظاهراً علاوه بر حکمت طبیعی و مهندسی در رشتهی حقوق سیاسی نیز اطلاعاتی کسب کرده است. منظور از یادآوری این نکته به هیچ وجه شرح فهرستوار از سرگذشت ملکم نیست. در این خصوص منابع زیادی به زبان فارسی موجود است که خواننده در صورت علاقه میتواند بدانها رجوع کند. منظور بیشتر بیان این مطلب است که ملکم در چه محیط خانوادگی بومی خود و چه بعد از زمان طفولیت و نوجوانی، با زبان و تمدن غرب آشنا شده است و در نتیجه اطلاعات او را از این لحاظ نمیشود قیاسپذیر با دیگران دانست. از طرف دیگر، اگر ما کلاً دورهی تحصیلی او را در خارج و همچنین مسافرتهای متعدد شخصی و یا تبعیدی یا رسمی وی را در نظر بگیریم، خواهیم دید که او تقریباً سه چهارم عمر پرماجرای هفتاد و هفت سالهی خود را در خارج از ایران، چه در فرانسه و عثمانی و چه در مصر و انگلستان و ایتالیا و سویس و غیره... گذرانده است. با درنظر گرفتن هوش انطباقی فوقالعادهی او مسلم است که در آن موقع هیچ ایرانی دیگری موقعیت او را برای آشنایی با جهان غرب نداشته و به اندازهی او با طرز تفکر اروپاییان مونس و آشنا نبوده است. درواقع همهی مورخان در این زمینه با هم همداستانند و بعضی از ایشان که نظر خوبی نسبت بدو ندارند، از همین مسأله علیه او استفاده میکنند و وی را مردی غربی با پاسپورت ایرانی یا حتی شدیدتر مردی ایرانی با پاسپورت خارجی میدانند و صریحاً به خیانت و وطنفروشی او رأی دادهاند. بدون اینکه در اینجا منظور دفاع از ملکم باشد، خاصه که نگارنده نیز او را وطنپرست نمیداند و در انتهای همین نوشته رأی مذکور را تأیید خواهد کرد، همینقدر لازم به تذکر است که صرف آگاهی و دامنهی اطلاعات هیچگاه نمیتواند نشانی از عدم علاقه به وطن باشد و در واقع علم مظهری از خیانت نیست، جهل است که میتواند چنین باشد. از این لحاظ ملکم تا حدود زیادی از تهمت مبراست و خطوط اصلی آثار او در جهت آگاه ساختن و بیدار ساختن مردم ایران است. هر قدر هم نظر شخصی او انتفاعی و توأم با جاهطلبی و مالدوستی باشد، باز مجاهده و مبارزهی او را دربرانداختن اختناق و به وجود آوردن تفکری سیاسی که منجر به ریشه گرفتن مشروطیت ایران میشود نباید به دست فراموشی سپرد.
در آثار باقیمانده از میرزاملکم خان که در دورههای مختلف زندگی و به منظور و نیات مختلف به رشتهی تحریر درآمده است، نکات مشترک، خاصه دربارهی اصول پیشرفت و ترقی ایران، زیاد است. شاید از همین راه بتوان افکار ظاهراً پراکندهی او را به صورت کلی در نظامی مشخص با چهارچوب معینی درآورد و احتمالاً رابطهی منطقی و ضروری میان اجزای مختلف آن را دریافت و بدین وسیله از محتوای اصلی فکر او و شاید هم از شخصیت واقعی او آگاهی به دست آورد و از همین امر برای روشن شدن یکی از گرایشهای متداول تفکر امروز ایران استفاده کرد (3) که شاید هم تفکر عامهپسند و غالب باشد. در نتیجه در این مقاله ترتیب منطقی نوشتههای میرزاملکم خان در نظر گرفته میشود، نه ترتیب تاریخی آنها. نیت نگارنده این نیست که از لحاظ تاریخی گفتههای او با جزئیات جریانات سیاسی داخلی و خارجی مقایسه کند، بلکه این است که ببیند من حیثالمجموع افکار ملکم در چه قالبی قرار میگیرد و در واقع ساختمان و نحوهی بینش و دیدگاه فکری او را چگونه میتوان ترسیم کرد. به همین دلیل این مقاله را نمیشود از عیب کلیگویی مبرا دانست که گاهی مترادف هیچگویی است. با این حال، این کلیگویی مبتنی است بر تأمل و تحقیق در جزئیات.
***
نخستین مطلبی که در آثار ملکم، اعم از رسالات و مقالات و نامهها، به چشم میخورد، اعتقاد به عقبافتادگی ایران است. او از اولین نوشته تا آخرین نوشتهی خود چنان بدان اشاره میکند که گویی همین به تنهایی برای توجیه تمام افکار او کافی است. نه فقط پیشنهادهای اصلی او با یادآوری این مطلب آغاز میشود، بلکه او خواستهای شخصی و انتفاعی خود را نیز در زیر همین سرپوش عنوان میکند. ایران از هر لحاظ عقبافتاده است و باید بدین موضوع واقف باشد. ملکم وزرای ایران را مخاطب قرار میدهد و مینویسد:
"آن وقتی که شما در آسیا به طور دلخواه سلطنت میکردید، آن وقت کسی دویست فرسخ راه را در ده ساعت طی نمیکرد. آن وقتی که انتظام دولت را به وقر بیمعنی و قطر شکم میدانستند، آن ایام مدتی است گذشته است. حالا در سه هزار فرسخی ایران قلعهی آهنی میسازند و میآیند محمره را در دو ساعت منهدم میکنند. حالا در مقابل اقتدار دول همجوار نه الفاظ عربی به کار میآید، نه استخوانهای اجدادی و حالا چیزی که لازم داریم علم و بصیرت است. (4)"
به نظر ملکم عقبافتادگی نه فقط جایز نیست، بلکه ادامهی چنین وضعی عملاً مقدور نیست. امکان هر نوع انتخاب از ملل عقبافتاده سلب شده است. مسألهی قبول و رد علم و صنعت غرب نیست، مسأله مسألهی مرگ و زندگی است و این موضوع، خاصه دربارهی کشوری چون ایران که در «تلاطم این دو سیل قدرت انسانی» (5) یعنی روس و انگلیس افتاده است، بیشتر صدق میکند. او مینویسد:
"دولت ایران مثل گندمی است که میان دو سنگ آسیا باشد. بلی الان سنگهای مزبور حرکت ندارند، اما هرگاه خارج آسیا را ملاحظه بکنیم وحشت خواهیم کرد که گردش سنگها موقوف به چه نکتهی باریک بود و دقیقهی گردش چقدر نزدیک شده است.» (6)"
از دو حال خارج نیست، یا ایران باید عقبافتادگی خود را برطرف کند یا بقای احتمالی خود را از دست بدهد و شق ثالثی تصورشدنی نیست. از این لحاظ سرنوشت ایران از سرنوشت دیگر کشورهای عقبافتاده تفاوتی ندارد و در جهان جدید صنعتی راز بقا صرفاً در ترقی است. ملکم توضیح میدهد:
"دولت ایران در مقابل هجوم استیلای فرنگ از دولت عثمانی هیچ فرقی ندارد. حمایت عیسویها یک مسأله ثانوی است، اصول مسأله در این است که جوش قدرت فرنگستان بقای دول بربر را محال ساخته است. بعد از این دول روی زمین میباید مثل دول فرنگستان منظم باشند یا باید منکوب و مغلوب قدرت ایشان بشوند. سیل این قدرت به حکم طبیعت از اطراف عالم حمله دارد، هر زمینی که پستتر است اول آنجا را فرو میگیرد. الجزایر، مصر، مغرب زمین، چین، جاپون، کابل، خیوه، محمره، ینگی دنیا، تمام هندوستان، تمام جزایر محل استیلای این سیل بودهاند. حال ببینید ما چقدر غافل هستیم که میخواهیم این سیل عالمگیر را به عظم استخوان و به علم تشخص دفع نماییم ... والله محال است! بالله ممکن نیست! یا باید در همین دو سه سال خود را از این عالم پست به بلندی فرنگستان برسانیم یا از حالا خود را غرق و مدفون سیل فرنگ بدانیم. »(7)"
به نظر ملکم عدم پیشرفت نه فقط کشور ایران را رو به اضمحلال قطعی میکشاند و موجب قطع امید از آیندهی این سرزمین باستانی میشود، بلکه اساساً فصل ممیز انسان از حیوان انحصاراً تحولپذیری او است. حیوان از حد غریزه تجاوز نمیکند و گویی زمان در مورد او صیرورت نمیپذیرد و آیندهی او عین حال و گذشتهی اوست، ولی انسان به اقتضای فطرت خود روزبروز در تحول و ترقی است. «این صفت ترقیپذیری لازمهی فطرت انسانی است و چنانکه طفل حیوانی مجبور است که خواه و نخواه به اقتضای قوهی نمو روزبروز بزرگتر بشود، به همانطور نیز جنس انسانی مجبور است که به حکم محرک فطری دقیقه به دقیقه ترقی بکند.» (8)
جنس ایرانی را اگر ترقیپذیر ندانیم، به ناچار باید او را از سلک انسان خارج بدانیم. البته این تصور فرضی لغوی بیش نیست، پس باید بپذیریم که «یک مانع بزرگ این قانون کلیهی طبیعت را در ایران برهم زده است» و «اقرار نماییم که در این دو هزار سال در ایران بعضی موانع خارجی بوده که نگذاشته است اهل این مملکت به اقتضای فطرت انسانی ترقی نمایند.» (9) پس معلوم میشود که اگر «ایران از روش ترقی دنیا این قدرها عقبمانده، سبب آن در یک حادثهی خارجی است نه در نقص جنس ایرانی». (10)
البته منظور ملکم از این «حادثهی خارجی» احیاناً سیاست و دخالت دول خارجی نیست، زیرا او این موضوع را دربارهی تمام تاریخ ایران صادق میداند نه فقط دربارهی دورهای که غربیان به ایران راه گشودهاند. از ابتدای تاریخ ایران مسأله اصلی، مسأله روش حکومت داخلی و نحوهی تفکر حکام صاحب قدرت بوده است: این حادثهی خارجی به معنایی فقط «مانع خانگی» است. «خلق ایران به واسطهی حدت مشاعر طبیعی خود عقل ساده و انفرادی خود را با قدرت علوم مجتمعهی دنیا مشتبه کردند و اغلب وزرای ما به گرفتاری این خبط موروثی عقل شخصی خود را واقعاً مستغنی از علوم کسبی میدانند و به این سهو دایمی خود میخواهند اعظم مسائل دولتداری را فقط به عقل بیعلم خود حل نمایند.» (11) به نظر ملکم همیشه در ایران عقل بیعلم به کار رفته و همین راه ترقی و پیشرفت را به روی قوم ایرانی بسته است، ولی به هر طریق به زعم او نباید «سیل ترقی دنیا بر حدود جهالت ما تا ابد بایستد.» (12) و عملاً هم ضرورت زمانه مانع از این است که چنین بشود. عدم ترقی نتیجهی جهل ماست، نه نتیجهی طبیعت ما. ملکم بارها اصطلاح طنزآمیز «جهلمند» و «جهلمندان» (13) را به کار میبرد. آنچه از این لحاظ نوشتههای ملکم را درخور تأمل میکند، این است که او این اصطلاحات را در مورد کسانی که فاقد عقلاند یا احیاناً گفتار و کردارشان با اصول عقلانی مطابقت نمیکند، به کار نمیگیرد، بلکه برعکس به نظر او «جهلمند» کسی است که به عقل طبیعی خود اکتفا و تصور میکند که بدون دانش اکتسابی به تمام امور واقف است. چنین شخصی نمیداند که نمیداند و به همین دلیل عقل بسیط او جهل را مرکب میسازد و امکان تحول و پیشرفت را از کاری که او به عهده میگیرد، سلب میکند. بدین معنی ملکم دایماً عقل را مورد نقد قرار میدهد و آن را نه فقط غیرکافی، بلکه اغلب مضر قلمداد میکند. تقریباً در تمام رسالهها اشاره بدین موضوع شده است «که عقل طبیعی بدون امداد علم کسی چقدر عاجز است.» (14) به نظر او این عجز در وزراء و حکام به وجه اشد دیده میشود و همین مانع هر نوع پیشرفت و ترقی میگردد. از رسالههای مختلف چند مثال میآوریم: «عقل تنها برای وزارت این ایام کافی نیست! میرزاآقاخان از اغلب وزرای فرنگ بلاشک عاقلتر بود، با وصف این هرگاه ادنی محرر وزارتخانهی فرنگ، به جای میرزاآقاخان میشد، هزار بار بهتر از او وزارت میکرد.» (15) «اکثر عقاید و اعمال ملل فرنگ در ظاهر خلاف عقل مینماید، ولی اگر ما بخواهیم فقط به عقل طبیعی خود حرکت کنیم، منتهای ترقی ایران مثل ایام کیومرث خواهد بود. علم ورای عقل است». «عقل فرنگی به هیچ وجه بیشتر از عقل ما نیست.» (16) «اگر شما بخواهید که راه ترقی را به عقل خود پیدا نمایید، باید سه هزار سال دیگر ما منتظر بمانیم.» (17) «عیب کلی در آن مرضی است که عقل بیعلم خود را میخواهند در جمیع مهمات دولتی حکم مطلق قرار بدهند. آن وزیر که بفهمد اعمال علمی چقدر فایق بر تصورات عقل بیعلم است، احکام علم را بدون هیچ اشکال بردور خود جمع میکند و به قدرت مسند خود از خود اصحاب علم بالاتر میرود.» (18) «بنیان ترقی بر علم کسبی است نه بر معقولیت ذاتی، وزرای بیعلم در صورتی هم که نهایت معقولیت و بیغرضی را داشته باشند، باز به واسطهی عدم علم یا مانع یا مخرب ترقی میشوند.» (19) «آخر شما چه دلیل دارید که عقل خود را بر جمیع علوم و تجربیات فرنگ ترجیح میدهید؟» (20) «یک شخص بیعلم و بیسواد هر قدر معقول باشد محض این صفت باید هرگز داخل مجال دولتی باشد. معقولیت و صداقت از برای صدارت کافی نیست. معقولیت و صداقت شرط اول زندگی است.» (21) «اکمل عقل انسانی را با جمیع صفات حسنه جمع بکنند، باز بدون علم قابل ادارهی یک ده فرانسه نخواهد بود، یکی از بدبختیهای ایران هم این است که رؤسای ما فرق عقل و علم را نفهمیدهاند. به اعتقاد ایشان عقل کافی بالاتر از علوم کسبی است و حال آن که بطلان این اعتقاد را هر طفلی میتواند ثابت کند». «خلاصه عقلای ایران باید کم کم اعتراف نمایند که عقل تنها در جنب علم هیچ است.» (22) «لشگر بیعلم مثل پهلوان بیعقل است». «شرط اول شیوع علم این است که عامهی مردم یقین بدانند که بدون علم ترقی محال خواهد بود.» (23)
همین چند مثال به خوبی نشان میدهد که تقابلی که میرزاملکم خان میان عقل و علم برقرار میکند، در واقع از لحاظ فلسفی به نحوی تقابل قیاس و استقراء و تقابل احتمالی علوم عقلی و علوم تجربی است. البته روشن است که فقط تقابل عقل و علم مطرح نیست، بلکه بیشتر تقابل علوم استدلالی نوع قدیم و علوم تحصّلی نوع جدید مطرح است، اگر ملکم به نحوی پیرو «ارغنون جدید» (24) است و منطق صوری ارسطویی را نمیپذیرد و علوم جدید را از علوم قدیم مجزا میکند، در واقع منظور او از علم منحصراً «علم فرنگی» (25) است و آنچه را غیر از آن است «کلی مزخرفات» میداند و مینویسد:
"شما علوم بشری را منحصر به چند جلد کتاب قدما ساختهاید و چنان خیال میکنید که فوق آنچه گفته و نوشتهاند، متصور نخواهد بود. بطلان این اعتقاد در نظر ارباب بصیرت از جمله محسوسات است. حکم خالق پروردگار قوای عقلیهی ما را به وضعی ترتیب داده که هر قدر ترقی کنیم، باز مافوق آن ممکن و متصور است. اشرف بدایع ایزدی است که عقل انسانی را ترقیپذیر خلق کرده است و تفوقی که بر سایر حیوانات داریم بر همین خصلت است. با وجود این شما میخواهید جزوی علوم متقدمین را با کلی مزخرفات ایشان حد ترقی بشری قرار بدهید، عیب کار در اینجا است که از علوم ملل سلف هم استحضاری ندارید.» (26)"
این متن به خوبی نشان میدهد که ملکم بدون اینکه الزاماً مخالف نحلهی اصالت عقل» (28) باشد معنای متداول این کلمه را در ایران قرن نوزدهم ناصواب میداند و قایل به تحول ذاتی عقل و اصول آن میشود و از این لحاظ شباهتی بین گفتههای او و متفکران تحولی و تحصّلی مسلک غرب وجود دارد.
مسألهای که در مورد ملکم نباید از نظر دور داشت و نکتهی اصلی برای آشنایی با افکار او است، این است که بدون شک ملکم اولین و تنها فردی نبوده است که در دورهی ناصری اعتقاد به عقبافتادگی ایران و تفوق علمی و صنعتی و لشکری ملل غرب داشته است. آگاهی از ضعف لشکری و فنی و حتی علمی مسلماً قبل از سلطنت ناصرالدینشاه، خاصه بعد از انعقاد عهدنامهی ترکمنچای در میان خواص ایرانی نادر نبوده است، آن چه از این لحاظ لکم را از اسلاف خود ممتاز میکند و در ایران آن دوره احتمالاً زمینهی جدیدی را برای تأمل باز میکند، این است که به نظر ملکم تفوق غرب فقط از لحاظ لشکری و صنعتی و علمی نیست، بلکه در درجهی اول به علت سازمانهای دولتی و اجتماعی غرب است. نظام اجتماعی و سیاسی غرب است که از لحاظ لشکری و صنعتی و علمی آنها را برتر ساخته است و بدون کسب این نظام نمیتوان امید هیچ نوع ترقی، در هیچ قلمرو دیگری داشت. ملکم تحت تأثیر تنظیمات عثمانی بوده و از این لحاظ دقت او بمراتب بیشتر از اسلام اوست، خاصه آنکه از صنعتی صحبت به میان آورده است که به طور دقیق امکان به وجود آوردن این نظام را نشان میدهد. میگفتهاند که «ایران نظم برنمیدارد»، ملکم میخواهد نشان دهد که میتوان به ایران نظم داد و مینویسد:
"کارخانجات یوروپ بر دو نوع است: یک نوع آن را از اجسام و فلزات ساختهاند و نوع دیگر را از افراد بنی نوع انسان ترتیب دادهاند. مثلاً از چوب و آهن یک کارخانه ساختهاند که از یک طرف پشم میریزند و از طرف دیگر ماهوت برمیدارند و همچنین از بنی نوع انسان یک کارخانه ساختهاند که از یک طرف اطفال بیشعور میریزند و از سمت دیگر مهندس و حکمای کامل بیرون میآیند. محصول کارخانجات فلزی کم و بیش در ایران معروف است. مثل ساعت و تفنگ و تلگراف و کشتی بخار. از وضع ترتیب این قسم کارخانجات فی الجمله اطلاعی داریم، اما از تدابیر و هنری که فرنگیها در کارخانجات انسانی به کار بردهاند، اصلاً اطلاعی نداریم. (28)
ملل یوروپ هر قدر که در کارخانجات و فلزات ترقی کردهاند صد مراتب بیشتر در این کارخانجات انسانی است. مثل کارخانهی مالیات، کارخانهی لشکر، کارخانهی عدالت، کارخانهی علم، کارخانهی امنیت، کارخانهی انتظام و غیره: ... (29)
در اختراعات صنایع هر قدر که از ملل فرنگ عقب افتادهایم، در این فرقه ترتیب دستگاه دیوان صد مرتبه بیشتر غافل و دور ماندهایم. (30)
پس برای این که ایران نظم بردارد و به علوم و صنایع دست یابد و از لحاظ لشکری قدرتمند شود، در درجهی اول باید این کارخانههای انسانسازی را به ایران آورد و همین چیزی است که ایرانیان از آن غافل بودهاند: «همانطور که تلغرافیا را میتوان از فرنگ آورد و بدون زحمت در طهران نصب کرد، همانطور نیز میتوان اصول نظم ایشان را اخذ کرد و بدون معطلی در ایران برقرار ساخت.» هرگاه بخواهید اصول نظم را شما خود اختراع نمایید، مثل این خواهد بود که بخواهیم علم تلغرافیا را پیش خود پیدا نمایید.» (31)
اولین علم و صنعتی که به نظر ملکم مورد نیاز ایرانیان است و آنها از آن کاملاً غافل بودهاند و تصور کردهاند که بدون تعلیم و تحصیل میتوانند من عندی دربارهی آن نظر بدهند و نیازی به یادگیری و تفحص ندارند، همین علم و صنعت دولتی و حکومتی است. آنچه مورد نظر ملکم است در واقع علم حقوق و روش ایجاد و سازمان بخشی به دستگاههای دولتی و اصول حکومت است. کوشش ملکم، توجه دادن به این جنبهی تمدن جدید است که به زعم او دلیل اصلی تفوق ملل غربی است. اولیای امور ایران از این لحاظ کاملاً غافل هستند و ملکم در این باره با طنز مینویسد:
"یک خبط کلی ما نیز این است که علوم مملکتداری را آسانتر از ادنی صنعت، میشماریم. مثلاً به وزرا میگوییم بیایید شما از برای دولت یک شمع کافوری بسازید، همه میخندند و میگویند ما نمیتوانیم. بعد میگوییم بیایید شما ایران را نظم بدهید. فیالفور همه فریاد میزنند که ما حاضر هستیم و بهتر از همه کس میتوانیم از عهدهی این کار برآییم و هیچکس نمیپرسد که آقای وزیر! علم تنظیم ایران از کجا آسانتر از ساختن شمع کافوری شد؟ شما میگویید چون درس نخواندهام و چون کارخانه کار نکردهام نمیتوانم شمع کافوری بسازم. پس بفرمایید این درس تنظیم را در کجا خواندهاید. میدانم باز خواهید خندید و خواهید فرمود درس تنظیم چه چیزاست؟ نظم ایران عقل میخواهد و ما عقل داریم»، «عقل شما هم در صورتی که بیشتر از عقل افلاطون باشد باز بدون علم فرنگی ممکن نیست بفهمید که ادارهی شهری یعنی چه»."
به نظر ملکم کسانی که مسؤول امور دولتی میشوند باید در این زمینه تحصیلات لازم و کافی بکنند و تصور نکنند که رشتهی آنها با دیگر رشتههای علمی و صنعتی و لشکری فرق دارد. او مینویسد:
"به جهت نظم دستگاه دربند هیچ معلم نیستیم. دلیلش این است که ما بر علم نظام فرنگستان فیالجمله معتقد شدهایم، هنوز بر علم ادارهی فرنگی به هیچ وجه اعتقاد نداریم. (32)"
به نظر ملکم «علوم دولتی» مثل تمام علوم دیگر نه فقط اکتسابی است بلکه صرفاً غربی و اروپایی است و این مطلب در نوشتههای او صراحت دارد. کسی که در کار دولت است باید سالها زحمت بکشد و دقیقاً با تعلیمات اروپایی آشنا شود و تحصیل هیچ علمی هم «به محض سیاحت فرنگستان ممکن نیست.» (33) ملکم در این مورد اصرار میورزد:
"بلی علوم فرنگستان بهترین سند عقل انسان است، ولی نباید اینقدر احمق و سادهلوح باشیم که تحصیل این علوم را در تماشای کوچههای لندن بدانیم. من در دنیا هیچ عقلی سراغ ندارم که بدون ده سال تحصیل بتواند معنی هیچیک از کارهای فرنگ را درک نماید. یکی از سفرای خارجی میگفت کسی که در فرنگستان سیاحت بکند، هیچ چیز را بیشتر از فرشهای کوچهها نمیبیند، با وصف این عقلای ایران سه سال در فرنگستان سیاحت کردند باز نفهمیدند که کوچههای آنجا را چطور فرش کردهاند. کسی که کار به این محسوسی را در سه سال نفهمیده باشد، چطور ممکن است که معنای سایر کارها و وقایع پولطیک فرنگ را به محض سیاحت درک کرده باشد؟» (34)"
ملکم تأکید میکند که نه فقط علوم دولتی فرنگی را باید دقیقاً تحصیل کرد و در این کار جهد نمود، بلکه نباید آنها را بفراخور میل خود تغییر داد. باید آنها را به عینه کسب کرد و به کار برد یا باید از آنها صرفنظر کرد و اضمحلال را پذیرفت. او آرزو میکند که ای کاش اولیای دولت ایران «اصولی را که فرنگیها با این همه علم و تجربه یافتهاند کمتر تغییر میدادند. طرحهای دولتی را باید بکلی قبول و یا باید بکلی رد کرد. این نوع طرحها را مثل چرخهای ساعت ترتیب دادهاند. هرگاه نصف چرخهای ساعت را رد کنیم نصف دیگر بیمصرف و مثل آن بازیچهها خواهد بود که ما از فرنگیها اخذ کردیم.» (35)
ملکم با تقلید صرف مخالف است و در این قسمت از گفتههای او عمق و تأمل خاصی دیده میشود. او واقف است که تقلید هیچگاه نمیتواند اصولی باشد، بلکه بیشتر جنبهی ظاهرسازی پیدا میکند و در آن فقط توجه به «فروعات» میشود. در اقتباس تمدن غرب و علم دولتی آن باید دقت کرد و مواظب بود، والا نتیجه معکوس خواهد شد. اگر علیالخصوص در امور لشکری در مدت «شصت سال که اولیای دولت ایران درصدد اخذ تنظیمات فرنگ میباشند» و هیچ نتیجهای عاید ما نشده است، بدین دلیل است که آنها «اصول نظم را به هیچ وجه ندیده و حواس خود را منحصر به تقلید فروعات کردند. هرچه در اخذ فروعات بیشتر اهتمام نمودند از اصول نظم دور افتادند». او توضیح میدهد که «ما یک خانه داریم که بنیانش کلاً معیوب و خراب است و بیآنکه در خیال استحکام و تعمیر بنیان باشیم در بالاخانههای مخروبه از یک سمت متصل نقاشی میکنیم و از سمت دیگر خراب میشود، بعد وقتی که به حاصل زحمات خود نگاه میکنیم، عوض اینکه سبب اصلی خرابی را ملتفت بشویم، رنگهای نقاشی را مورد بحث میسازیم و از پی رنگهای دیگر میگردیم». «وزرای ما متصل در خرابهی ایران نقاشی میکنند و متصل فریاد میکشند که ایران نظم برنمیدارد! این بدیهی است که ایران به واسطهی این بازیچهها نظم نمیگیرد. شما رخت سرباز را تغییر میدهید، میخواهید لشکر نظم گیرد!» لحن ملکم در دنبالهی بحث بیش از پیش محتاط میشود: «هیچ شکی نیست که باید به تدریج حرکت نمود، اما ابتدا از جزئیات گرفتن کمال خبط است». «عمدهی اشکال اجرای اصول در معنی فهمیدن اصول است. مادامی که اولیای دولت معنی اصول نظم را نیافتهاند، جمیع تدابیر ایشان بیثمر و عمر این دولت در تقلید فروعات ضایع خواهد بود.» (36)
میرزا ملکم خان با نشان دادن عواملی که مانع نظام گرفتن امور دولتی میشود تصور میکند طرح نجات ایران را پیدا کرده است و از زبان «رفیق» گوید:
"اصول نظم همان است که مختصراً در کتابچهی غیبی بیان شده است. شما خیال میکنید که مصنف این کتابچه دو سه روز نشسته است و این مضامین را من باب تفنن از پیش خود به هم بسته است؟"
«مصنف مزبور سالها در تفهیم این مطالب معطل بوده است. مطالب کتابچه هریک حاصل عمر یک دولت است.» (37)
کتابچهی غیبی یا دفتر تنظیمات که یکی از قدیمترین آثار ملکم است، ظاهراً بین سالهای 1275 و 1276 هـ. ق. بعد از مراجعت او از سفر فرنگ به رشتهی تحریر درآمده است. ملکم بدون ذکر نام خود این کتابچه را توسط مشیرالدوله میرزا جعفرخان مهندس تبریزی که چند سال در انگلستان تحصیل کرده و در ممالک مختلف اروپایی سفیر ایران بوده است، به دست ناصرالدین شاه رسانده است. در این تاریخ بعد از شکست بوشهر و تخلیهی هرات شاید وضع روحی ناصرالدین شاه برای آشنایی با محتوای این کتابچه مساعد بوده است یا در هر صورت ملکم ظاهراً چنین تصور میکرده است. کتابچه غیبی مشهورترین و پر سروصداترین نوشتهی ملکم بوده و در واقع فهرستوار تمام عقاید اصلاحی او را منعکس میکند. این کتابچه به نحوی که امروز میتوان بدان دسترسی داشت از پنجاه و دو صفحهی چاپی تشکیل شده است (38) که مشتمل است بر نامهی کوتاهی به مشیرالدوله و مقالهی معروف «ایران نظم برنمیدارد» و سرانجام قوانین اصلاحی پیشنهادی ملکم. ملکم جمعاً در این کتابچه هفتاد و چهار قانون را پیشنهاد میکند که هر کدام شامل چندین فقره و گاهی هر فقرهای شامل چندین شرط است.
تأمل در هر یک از این قوانین از لحاظ بحث ما موردی ندارد، ولی ذکر موضوعی در اینجا لازم به نظر میرسد و آن این است که مفهوم «قانون» گویی با سرنوشت ملکم عجین است و در واقع فهمیدن معنایی که او از این لفظ در ذهن دارد، بهترین راه برای فهمیدن کل افکار اوست. ایران بیقانون است. اگر ملکم اولین کسی هم نباشد که در نیمهی دوم قرن نوزدهم بدین موضوع پی برده است، به هر طریق کمتر کسی به اندازهی او در بیان این مطالب ابرام و پشتکار نشان داده است. «ایران بیقانون است.» تمام آثار ملکم از ابتدا تا انتها در اطراف این موضوع دور میزند، خواه موقعی که او موافق دولت ایران بوده و یکی از رجال صاحب نفوذ آن به حساب میآمده است، خواه موقعی که علیه دولت ایران و برای تنزل آن در خارج از کشور به چاپ و توزیع روزنامهی قانون با سرلوحهی «اتفاق، عدالت، ترقی» دست زده بوده است. روزنامهای که در ابتدا قیمت سالیانهی آن یک لیرهی انگلیس و بعداً فقط «فهم کافی» یا «یک ذره غیرت» یا «شرط آدمیت» یا «یک ذره شعور» یا «زحمت ابلاغ این نسخه به یک آدم دیگر» بوده است.
از لحاظ محتوای کتابچهی غیبی و مطالبی که در شمارههای مختلف روزنامهی قانون به چاپ رسیده، مکمل یکدیگر است، یعنی عدم پذیرش قوانین اصلاحی کتابچهی غیبی است که لحن انتقادی و مبارز روزنامهی قانون را توجیه میکند. کتابچه غیبی نمونهای از امید به همکاری است. در اینجا سازش و سازندگی همراه و همگام است. (39) ولی لحن روزنامهی قانون نوعی دیگر است و در آن هر نوع سازندگی بدون طرد سازشکاری ناممکن و نامقدور قلمداد میشود. با این حال اصل در هر دو اثر یکی است و چیزی که برای نویسنده مسلم و یقین است و او از تکرار آن باز نمیایستد، این است که «ایران بیقانون است». البته تمام آنهایی که در اواخر دورهی ناصری به علل مشابه یا متفاوت با دولت ایران درافتادهاند و به نحوی از انحا به صف مبارزان پیوستهاند، خواهان قانون بودهاند. بدون اینکه ملکم نسبت به ایشان از لحاظ اخلاقی و وجدانی کوچکترین رجحانی داشته باشد، حداقل از لحاظ شناسایی، این امتیاز را میتوان بدو داد که او مسلماً از هر کس دیگری بهتر میدانسته است که از لحاظ علوم جدید تحصّلی و علم حقوق غرب، وضع قوانین مقید به چه شرایطی بوده و چه نوع تفکری میبایستی حاکم بر قوانین باشد. ملکن از این لحاظ بر تمام نویسندگان دیگر روزنامه قانون برتری داشته است.
قانون در واقع رشتهی تخصصی ملکم است و تحصیلات او ضامن اطلاعات اوست. نمونهای از این تسلط را در همان کتابچهی غیبی، خاصه در قانون دوم میتوان یافت که فهرستوار شرایط وضع قانون را بیان میدارد؛ همچنین در مقدمهی این کتابچه، یعنی در مقالهی «ایران نظم برنمیدارد» و در جایی که مینویسد:
"در هر حکومتی که هم اختیار وضع قانون و هم اختیار اجرای قانون در دست پادشاه است، ترکیب آن حکومت را سلطنت مطلق گویند، مثل سلطنت روس و عثمانی و در حکومتی که اجرای قانون با پادشاه و وضع قانون با ملت است، ترکیب آن حکومت را سلطنت معتدل (40) مینامند، مثل انگلیس و فرانسه»."
آنگاه شاید با الهام از کتاب روحالقوانین منتسکیو (41) اضافه میکند:
"نظم و پیشرفت حکومت به جدایی این دو اختیار تدابیر دقیق و دستگاههای معظم دارند» و «این دو اختیار از هم دیگر فرق کلی دارند.» (42)"
ملکم در ملحقات کتابچهی غیبی یکی از اصول قوانین فرنگستان را در «تفریق دو اختیار و چرخ قانون را از اجرای قانون جدا کردن، انعقاد مجلس مشورت» (43) میداند. در رسالهی دفتر قانون نیز میتوان ملاحظه کرد که ملکم از علم قانون صحبت به میان آورده مینویسد:
"اولیای دولت نه از روی غرض، بل از روی عدم علم، عوض اینکه اختیار قانون را از اختیار اجرای قانون جدا نمایند، این دو اختیار را بدتر از سابق مغشوش و مخلوط نمودند.» (44)"
و در چند صفحهی بعد میگوید:
"اگر وضع قانون به این آسانی بود، دولت ایران سه هزار سال بیقانون نمیماند.» (45)"
و یا:
"نظم این دستگاه ممکن نیست، مگر به واسطهی ترتیب قوانین، وضع قوانین ممکن نیست، مگر به واسطهی ترتیب دستگاه قانون. پس به جهت نظم و رفاه ایران کاری که داریم این است که یک دستگاه قانون فراهم بیاوریم. (46)"
به طور کلی در این رساله به نظر ملکم ایرانیان در معنای قانون دچار اشتباه و خطا شدهاند و قادر به تعریف درستی از آن نیستند. ایرانیان تصور میکنند که «قانون آن حکمی است که از دستگاه حکمران صادر شود و امتثال آن بر عامه بالتساوی واجب باشد.» (47) در صورتی که به زعم او بحق بین قانون و حکم فرق بسیار است. حکم میتواند قرار معین باشد، در صورتی که «قانون باید لامحاله از دستگاه قانون صادر بشود»، «به جهت داشتن قانون، اول باید دستگاه قانون داشته باشیم.» (48) حکم تحکمی است، در صورتی که قانون از دستگاه قانون و در نتیجه از «مجلس مشورت» صادر میشود. حکم نمونهای است از استبداد و قانون نمونهای از مشارکت.
ملکم با تحلیل مفهوم قانون از نوعی «اختیار آزادی زبان و قلم» صحبت به میان میآورد که نشانی از دمکراسی و وجود «مجلس مشورت» است. در نتیجه بحث از قانون منجر به بحث از آزادی میشود و قانون و آزادی متقابلاً برای بنیان گرفتن به یکدیگر نیاز دارند و یکی بدون دیگری فرض محال است. در رسالهی ندای عدالت مینویسد:
"بدیهی است کهنهپرستان ایران به تغیُّر خواهند گفت اگر ما به مردم حق کلام و قلم بدهیم، عادت هرزهگویی خلق ایران کارگزاران دولت را آنی آرام نخواهد گذاشت. این حرف برحسب ظاهر صحیح است، اما در ایران حتی عقلای ما معنی آزادی را بکلی مشتبه کردهاند. هیچ احمقی نگفته است که باید به مردم آزادی بدهیم که هرچه به دهانشان میآید بگویند، بلی عموم طوایف خارجه به جهت ترقی و آبادی ملک بجز آزادی حرف دیگری ندارند. اما چه آزادی؟ آزادی قانونی نه آزادی دلخواه. از برای توضیح معنی آزادی اول باید این معنی را فهمید که در عالم هیچ حق و هیچ تکلیفی نیست که حد معینی نداشته باشد و حد آزادی این است که آزادی هیچ کس به حق هیچ کس خللی وارد نیاورد. بعد از آنکه حقوق و تکالیف عامه به حکم قوانین مقرر شد و به اقتضای اساس قانونی دیوانخانههای عدلیه برپا شدند، دیگر کیست که بتواند بدون جزا در حق دیگری حرف ناحق بزند؟. (49)"
در این رساله ملکم مجموعهی پیشنهادهای خود را یکبار در این عبارت خلاصه میکند:
"اختیار کلام و قلم، ظهور مجلس قوانین، تنظیم دستگاه اجرا، (50) و بار دیگر در عبارت «امنیت جانی و مالی، احداث مجلس قوانین، ترتیب دستگاه اجرا، اختیار کلام، اختیار قلم. (51) و این دو عبارت در واقع یکی است»."
برای ملکم قانون و آزادی مستلزم یکدیگر است و همین اعتقاد نه فقط مهمترین اصل نظام پیشنهادی او و زیربنای تمام افکار او است، بلکه همانطور که در آخر این مقاله خواهیم دید، بهترین وسیله برای شناخت و تحلیل شخصیت سیاسی و اجتماعی او هم هست، ولی فعلاً بهتر است قبل از بیان این مطلب که جان کلام ما خواهد بود مقدمتاً نظر ملکم را که در مسلمان بودن او میشود شک کرد، دربارهی تعلیمات اسلام و سهم این دین در به وجود آوردن شرایط پیشرفت و ترقی بدانیم.
از این لحاظ اگر ملکم را با میرزافتحعلی آخوندزاده مقایسه کنیم خواهیم دید که او به هیچ وجه افکار افراطی ندارد و نه فقط طرد تعلیمات اسلامی را لازمهی ترقی نمیداند، بلکه سعی او بر این است که این دین را عاملی برای پیشرفت و تعالی قلمداد کند، ولی اگر با سیدجمالالدین مقایسه شود میبینیم که برای این شخص دوم رابطهی اسلام با علوم جدید و اندیشهی ترقی مسألهای است حیاتی، در صورتی که برای ملکم چنین نیست. ملکم کوشش دارد برای قبولاندن افکار خود و برای ممانعت از مخالفان احتمالی که با توسل به اسلام بخواهند مانع راه او شوند، نشان دهد که میشود مسلمان ماند و اندیشهی ترقی داشت. در دو رساله به طور صریح اشاره به این موضوع شده است:
نخست در رسالهی توفیق امانت مینویسد:
"آن نامسلمان که در میان این طوفان بلایای ملی از اتفاقات ملت خارج بماند، دشمن اسلام، منکر خدا و کورترین حیوان دنیا است»، یا «آدم باید متدین، طالب علم، منکر ظلم، مستحفظ قانون، مروج آدمیت و آرزومند جمیع ترقیات دنیا باشد. (52)"
دوم در رسالهی ندای عدالت که مسأله با تفصیل بیشتری مطرح میشود:
"ما مسلمان هستیم و نمیتوانیم ترقی کفار را سرمشق خود قرار بدهیم! این حرف به حدی قبیح است که از شنیدنش جای آن خواهد بود که عقل دنیا از جنس ما بکلی مأیوس شود! به چه کفر شنیع میتوان گفت اسلام مخالف ترقی است؟ کدام آیین است که به قدر اسلام مروج ترقی و محرک آسایش دنیا باشد؟ حرف جمیع ارباب ترقی این است که همان احکام دین ما، همان اصول ترقی که کل انبیا متفقاً به دنیا اعلام فرمودهاند و دیگران اسباب این همه قدرت خود ساختهاند، ما هم به حکم عقل و دین خود همهی این اصول ترقی را چه از لندن، چه از ژاپون، بلادرنگ اخذ نمائیم.(53)"
چند صفحهی بعد اشاره به این موضوع میشود که:
"عموم رهبانان عیسوی و خارجی با تمام قوت خود منکر قوانین دول بوده و حالا هم همه جا بدترین دشمن احکام علمی هستند و برخلاف آنها، علمای اسلام مأموریت خود را تماماً بر اساس علمی و بر ترویج و تکمیل کل قوانین دنیا قرار دادهاند. (54)"
ملکم حتی اگر برای حفظ ظاهر هم باشد هیچگاه مثل میرزافتحعلی آخوندزاده نه فقط به طور صریح سعی نکرده است تعلیمات اسلام را مانعی برای پیشرفت و ترقی قلمداد کند، بلکه گاه به گاه نیز مثل نمونههایی که آورده شده اشاراتی به همگامی ایمان اسلامی و اندیشهی ترقی کرده است و این موضوع بدون شک به علت تأثیر سیدجمالالدین در مجموعهی روزنامهی قانون بیشتر به چشم میخورد.
با تأمل کافی در مجموعهی افکار ملکم میتوان از لحاظ فلسفی فضای ذهنی او را از لحاظی از نوع تحصّلی (55) دانست و احتمالاً تصور کرد که در تقریر رسالهی اصول آدمیت تا حدودی به افکار اگوست کنت نظر داشته است. از این لحاظ ملکم نه فقط یکی از اولین تحصلی مسلکان ایران است، بلکه به طور حتم یکی از بنیانگذاران «اصالت علم» (56) در این سرزمین به شمار میرود، ولی در آثار ملکم بین مفهوم قانون و مفهوم آزادی تقارب زیادی نشان داده شده است و مسأله آزادی را به عنوان برابری در مقابل قانون مطرح کرده است و اهمیت این موضوع در تمام رسائل او به خوبی به چشم میخورد و همین امر را به عنوان فصل ممیز افکار ملکم بیشتر از فلسفهی تحصّلی میتوان به کار برد که خود معنای عامی نیز دارد و صریحاً او را پیرو نحلهی «آزادی رقابت اقتصادی» (57) دانست.
اصول فکری ملکم مسلماً از این نحله مایه گرفته است، خاصه به نحوی که در سنت آدام اسمیت (58) و جان استوارت میل (59) در انگلستان و تاحدودی در سنت منتسکیو یا ژان باتیست سی (60) در فرانسه رایج بوده است. منظور این نیست که ملکم آثار اصلی این متفکران را خوانده است، ولی به هر طریق اصول نظری بینش کلی او را در نحلهی «آزادی رقابت اقتصادی» قرار میگیرد. ملکم به اندازهی کافی از این تفکر اقتصادی تا آنجا با اطلاع بوده است که میتوان او را از همهی معاصران ایرانیش به اوضاع جهان غرب آشناتر دانست.
ملکم اولین لیبرال ایران و نمایندهی طرز تفکر در این کشور بوده است. نحلهی «آزادی رقابت اقتصادی» خواه مورد پسند ما باشد و خواه انتقادات اصولی و اساسی را بدان وارد بدانیم که وارد هم هست، صرف تمایل به این نحله نه فقط افکارملکم را مردود نمیکند، بلکه در اجتماع آن روز ایران حتی افکار او را میشود به حق نمونهی مسلمی از ترقیخواهی دانست و صاحب آن را به عنوان وطنپرست معرفی کرد، لوی ملکم بدینجا اکتفا نمیکند و این نحلهی «آزادی رقابت اقتصادی» را بدون طرح مشکلات آن از محدودهی ملی تجاوز میدهد و با تعمیم آن در واقع میخواهد راه غربیان را به ایران باز کند و خود بهرهی شخصی بگیرد و با استفاده از اطلاعات دقیق و حساب شدهی خود و از امکانات خاص ذهنیش به نوایی برسد. میرزاملکم خان نوعی دلال بینالمللی است و مسلماً بین افکار و زندگانی او برخلاف فرضیهی بعضی از مورخان رابطهی نزدیکی وجود دارد.
در رسالهی اصول تمدن که ما تا بدینجا از آن نام نبردیم و ظاهراً حوالی سالهای 1870 م. نوشته شده است، نیت ملکم صراحت دارد و این صراحت تصادفی نیست، بلکه اصولی است و از این رهگذر نقاب از چهرهی ملکم برداشته میشود. او مینویسد:
"موافق حکمت فرنگستان اگر آسیا آباد شود فرنگستان یک بر صد خواهد افزود. به حکم این مذهب عموم فرنگستان از صمیم قلب و با نهایت جدیت طالب و مقوی آبادی کل ممالک دنیا هستند. ملل فرنگستان در ممالک خارج هیچ کار و مقصودی ندارند، مگر ازدیاد آبادی و توسیع تجارت «دنیا». «هر دولتی که ممالک خود را آباد و تجارت دنیا را زیاد بکند، ملل فرنگستان به حکم مصلحت خود مجبوراً دوست و حامی آن دولت هستند. (61)"
اندکی دورتر استعمار با صراحت در زیر قلم او توجیه میشود:
"دول فرنگستان در ضمن این اقدامات گاهی مجبور میشوند که بعضی از ممالک خارجه را تصرف کنند: مقصود ایشان در این تصرفات به هیچ وجه مملکتگیری نیست، مقصود اصلی ایشان فقط کسب منافع تجارتی است از برای اثبات این معنی. این یک نکتهی کافی است که مالیات اغلب این ممالک خارجه که دول فرنگستان در تصرف خود دارند، کفایت خرج محافظت و ادارهی این ممالک را نمیکنند. از مالیات هند یک دینار عاید خزانهی انگلیس نمیشود. (62)
و باز اندکی دورتر:
"دولت ایران باید هر قدر میتواند به کمپانیهای خارجه امتیاز بدهد. و«دولت ایران باید خیلی خوشوقت و متشکر باشد که کمپانیهای خارجه با احتمال منافع بسیار مهم سرمایههای مادی و علمی خود را بیاورند صرف آبادی ایران نمایند. (63) اگر کمپانیها مداخل نکنند به ایران نخواهند آمد و اگر نیایند ایران آباد نخواهد شد. کمپانیها هر قدر در ایران مداخل بکنند و مداخل خود را هر قدر به خارج بفرستند، ممکن نیست که یک قسمت کلی از آن برای خلق و دولت نماند. (64)"
درست است که بعد از این رساله- خاصّه در مجموعهی روزنامهی قانون- نظر ملکم دربارهی امتیازات ظاهراً عوض شده است و در شمارهی هفدهم روزنامهی قانون صراحتاً امتیاز تنباکو و امثال آن از قول یک تاجر تبریزی مقیم تفلیس سخت انتقاد میشود و حتی در شمارهی بیستم همان روزنامه به اجمال علل عدم محبوبیت اتباع انگلیسی که نظر انتفاعی دارند آورده میشود، ولی این مطالب فقط برای مؤثر ساختن روزنامهی قانون است که از هر لحاظ سعی دارد لحن مبارز و انتقادی خود را حفظ کند.
به هر طریق نیت شخصی ملکم از به کار بستن لیبرالیسم کاملاً روشن است و به همین دلیل ذهن خوانندهی آثار او همیشه دربارهی حسن نیت او دچار شک میشود. مشکل بتوان شخصیت ملکم را طرد کرد و افکار او را پذیرفت. اگر چنین کاری کنیم، معنای اصلی گفتههای ملکم را تغییر دادهایم. زندگینامهی او را باید همیشه به عنوان وسیلهای برای شناخت نیت او از این نوشتهها در نظر داشت.
در رسالهی دستگاه دیوان نوشته است:
"عقلای ما وقتی که حالت وزرای ما را تحقیق میکنند، میبینیم هیچ ایراد نمیگیرند، مگر از صفات ایشان. مثلاً میگویند فلان رئیس پرخسیس است، فلان وزیر حیف زیاد طمع دارد، فلان امیر اگر فحش نمیداد عجب بود. از ایرادات معلوم میشود که از حقیقت مطالب چقدر دور هستیم، به صفات شخص وزرا چه کار داریم؟ توقعی که باید داشته باشیم علم است و بس. (65)"
درست است توقعی که ملت ایران از ملکم و امثال او میبایستی داشته باشد، علم بوده است و بس، ولی نه علمی که به ظاهر صوری خود اکتفا میکند و محتوای اصلی خود را در جهت انتفاع غیرملی به کار میگیرد. افکار ملکم تأثیر کرده و دهن به دهن میان مشروطهخواهان و آزادیخواهان گشته است و حتی امروز بعضی از گفتههای او هنوز گیرایی خاصی دارد و درخور مطرح شدن است، ولی با توجه به تمام جوانب در مورد او، خاصه امتیاز معروف بارون رویتر که قول لرد کرزن «عجیبترین امتیازی بود که یک دولت به موجب آن کلیه منابع ثروت خود را به بیگانه میداد» (66) و امتیاز لاتاری و غیره و غیره ... و سوء استفادههای دائمی شخصی او، واقعاً نمیتوان نظر مساعدی نسبت بدو داشت. ملکم آگاه و مطلع بوده است و به اندازهی آگاهی و اطلاعات خود نیز استفادهگر و طمعکار. او بدون شک علم خود را برای بهرهبرداری از جهل و نادانی دیگران به کار گرفته است و از این بابت هیچگاه کوچکترین مسأله وجدانی برای او مطرح نشده است. هیچیک از رجال ترقیخواه و متجدد آن روزگار از لحاظ شخصی، اعم از رفاه مالی و مقام اجتماعی و حتی موفقیت بینالمللی به اندازهی میرزاملکم موفق نبوده است. او مال بسیار اندوخته و القاب نظامالدوله و ناظمالدوله و سرانجام پرنس ملکم و «پرنس رفورماتر» و مصلح یافته بود. میتوان گفت که «آزادی رقابت اقتصادی» به نحوی که مورد نظر ملکم بوده است، اگر چندان به نفع کشور ایران نبوده در هر صورت به نفع ملکم بوده و او به نتیجهی مطلوب مورد نظر رسیده واصول آن را با موفقیت اعمال کرده است: «حداکثر نفع با حداقل کوشش».
توجه به افکار و اعمال میرزاملکم خان ناچار ما را به طرح سؤالاتی سوق میدهد که بدون تأمل دربارهی آنها این نوشته را نمیتوان به نتیجه رساند.
از ابتدای این نوشتهها بارها اشاره شد که میرزا ملکم بیش از هر ایرانی دیگر با اوضاع غرب آشنا بوده است و بعد ملاحظه کردیم که این آشنایی در درجهی اول در مورد اصول لیبرالیسم حاکم بر جوامع کشورهای غرب اروپا بوده است، اکنون جای آن دارد سؤال کنیم این آشنایی تا چه حد اعتبار داشته است؟
در تحصیلات دقیق عالی ملکم میتوان شک کرد. نباید فراموش کرد که این تحصیلات در نوزده سالگی به پایان رسیده و او به ایران بازگشته است. آنچه او راجع به جوامع متمدن اروپایی میگوید، همه یک جنبه دارد و کوچکترین تحلیلی از تضادهای آن جوامع به عمل نیامده است، حتی اصول «آزادی رقابت اقتصادی» یک طرفه و بدون توجه به مسائل اصلی مطرح شده است. گویی ملکم آرمان طبقهی حاکم اروپایی را گرفته و با اشاعهی آن در ایران خواسته است برای سودجویان این طبقه راهی باز کند. از این لحاظ اگر ملکم ظاهراً در تاریخ معاصر ایران در نظر بعضی از مورخان چهرهی انقلابی و پیشرو پیدا کرده است، در عوض افکار او در مقایسه با افکار روشنفکران اروپایی همزمان وی کاملاً در ردهی محافظهکار طبقهبندی خواهد شد. لیبرالیسم در مقابل حکومت خودسرانهی آن موقع ایران میتوانست مسلماً پیشرفته به حساب آید، ولی به هر طریق با ملاکهای اروپایی آن موقع دلالت بر نوعی افکار محافظهکار میکند. ملکم آرمان طبقهی محافظهکار جامعهی غربی را به عنوان ایدئولوژی انقلابی و پیشرو وارد ایران کرده است.
از طرف دیگر ملکم فقط نمایندهی تفکر «آزادی رقابت اقتصادی» در ایران نیست، بلکه یکی از بنیانگذاران نحلهی «اصالت علم» یا بهتر است بگوییم «علمزدگی» است. آیا کافی است بظاهر به گفتههای خود جنبهی علمی بدهیم و تصور کنیم به حقایقی دست یافتهایم؟ جواب این سؤال البته معلوم است. «علمزده» کسی نیست که الزاماً اهمیت علم و ارزش واقعی آن را فهمیده باشد. «علمزده» کسی است که بدون کوچکترین اطلاع از روحیهی علمی و اغلب با اشتباه کردن حقایق علمی با موارد اعمال آنها، عملاً دچار نوعی معرفت سطحی میشود و چون برای او تنها «مصرف» ملاک قرار میگیرد، هر نوع تفکری عبث و زائد جلوهگر میشود، کار چنین شخصی که عملاً دچار فلج ذهنی است، نفی هر نوع خلاقیت و بررسی افکار دیگران است. از این لحاظ افکار ملکم به فرهنگ نسلهای ترقیخواه بعد از او صدمهی فراوانی زده است، با در نظر گرفتن این موضوع درست است که ناظمالاسلام کرمانی گفته است: «مقام پرنس ملکم خان در ایران همان مقام ولتر و ژانژاک روسو و ویکتور هوگو است در ملت فرانسه» (67) و ظلالسلطان او را «فیلسوف و معلم اول و مثل ارسطاطالیس و افلاطون آن روز و بلکه از آنها برتر (68)» خوانده است، ولی با قاطعیت میشود معتقد بود که گفتههای میرزاملکم کوچکترین تأثیری از فلسفه ندارد و به هیچ روی شایستهی عنوان «فیلسوف» و حتی عنوان «فلسفهدان» نیست. حتی در امور اقتصادی و مالی هم ذهن او فاقد ساحت فلسفی است و چنانکه دیدیم حداقل دربارهی عقیدهی «آزادی رقابت اقتصادی» هم به تأمل و تفکر نپرداخته است و اصول آن را به نحو خطابی و اغلب در قالب شعارهای متداول بیان داشته است. امروز افکار او دربارهی جوامع اروپایی کاملاً سطحی و یک جانبه به نظر میرسد و گویی تفکر واقعی در آثار او غایب است و به معنایی از گفتههای دیگران رونویسی کرده است. کافی نیست که شخص نام چند فیلسوف اعم از غربی یا شرقی را در نوشتههای خود بیاورد یا حتی از نحلههای رایج در بیان افکارش استفاده کند برای اینکه بشود او را فیلسوف نامید. اظهارنظری بدون تعمق و تعمقی بدون درنظرگرفتن جنبههای مختلف و متفاوت و اکتفا به نتیجهگیری عجولانه و شتابزده و همهی اینها بدون عشق به حقیقت، دور از تفکر فلسفی است. ملکم به هیچ معنی فیلسوف نیست، شاید بتوان او را «مبلغ عقاید سیاسی و اجتماعی» (69) یا روزنامهنگار، آن هم از نوع بسیار سطحی و پایین دانست.
همچنانکه در لیبرالیسم غربی نویدهایی همچون محتوای حقوق بشر، آزادی برابری، برادری، از خواست طبقهی خاصی که از اواخر قرن هیجدهم و در تمام مدت قرن نوزدهم به بیان آنها میپرداخت فراتر میرفت، به همان صورت، بعضی از گفتههای ملکم نیز از نیت واقعی او تجاوز کرده است و در تاریخ معاصر ایران در صدر مشروطیت، همچون ندای عدالت و مقدمهای برای برقراری آزادی جلوهگر شده است، ولی با گذشت زمان همین گفتهها نیز چون فاقد ابعاد اصیل تفکر است امروز تمهیدی برای ایدئولوژی استعمار نو به نظر میرسد. هر ایدئولوژی وارداتی، صرفنظر از ناحیهی آن، خواه ناخواه تا وقتی که امکان سنجش و تأمل و تعمق را از انسان سلب میکند، در خدمت استعمار نو است و به نحوی از انحا، چه تحت عنوان «اصالت علم» و چه تحت عنوان «اصول تمدن» و یا به عنوان «پیشرو» و «مترقی» و غیره ... و غیره ... اختناق فکری به سبک نو به وجود میآورد.
پینوشتها:
1. Weltgeschichte ist Weltgericht
2. منظور میرزایعقوب است که گویا نومسلمان بوده و اطلاعات کافی دربارهی تمدن اروپایی داشته و تا حدودی با زبانهای روسی و فرانسه نیز آشنا بوده است.
3. دسترسی به تمام آثار و نامههای میرزاملکم خان آسان نیست. در این جا بیشتر از سه کتاب زیر استفاده شده است.
الف: میرزاملکم خان. مجموعهی آثار، تدوین و تنظیم محمد محیط طباطبائی، تهران، کتابخانهی دانش، 1327 هـ. ش.
ب: کلیات ملکم، به اقدام هاشم ربیعزاده، تهران، مطبعهی مجلس، 1325 هـ. ق. این کتاب که در زمان حیات نویسنده به چاپ رسیده و مورد قبول او نبوده است. با تمام انتقاداتی که به چاپ این کتاب وارد است، به احتمال مقرون به یقین یکی از عللی که ملکم این کتاب را نمیپسندیده، این است که در آن تاریخ نمیخواسته است بعضی از گفتههای قبلیش دوباره تکرار شود و الا در اصالت این رسالت و در انتساب آنها به ملکم خان شکی نیست.
ج: قانون، به اهتمام خانم هما ناطق، امیرکبیر، تهران، 1355 ش.
در مراجع نوشته حاضر از کتاب اول فقط تحت عنوان مجموعهی آثار، از کتاب دوم تحت عنوان کلیات و از کتاب سوم تحت عنوان قانون در حواشی نام برده خواهد شد.
4. مقالهی «ایران نظم برنمیدارد»، «کتابچهی غیبی»، مجموعهی آثار، صفحهی 8.
5. رسالهی «پولتیکهای دولتی»، کلیات، صفحهی 137.
6. رسالهی «پولتیکهای دولتی»، کلیات، صفحهی 166.
7. رسالهی «دستگاه دیوان»، مجموعهی آثار، صفحهی 95.
8. رسالهی «تنظیم لشکر و مجلس اماره»، مجموعهی آثار، صفحهی 101 و 102.
9. رسالهی تنظیم لشکر و مجلس اماره، مجموعهی آثار، صفحهی 102.
10. رسالهی «ندای عدالت»، قانون، صفحهی 22.
11. رسالهی «ندای عدالت»، قانون، ص 23- 24.
12. رسالهی «ندای عدالت»، قانون، ص 21.
13. رسالهی «سیاحی گوید»، کلیات، ص 205- 207.
14. رسالهی «رفیق و وزیر»، مجموعهی آثار، ص 65.
15. مقالهی «ایران نظم برنمیدارد»، کتابچه غیبی، مجموعهی آثار، ص 8 و 9.
16. همان، ص 9.
17. مقالهی «ایران نظم برنمیدارد»، کتابچهی غیبی، مجموعهی آثار، ص 13.
18. رسالهی «ندای عدالت»، قانون، ص 28 و 29.
19. رسالهی «دفتر قانون»، مجموعهی آثار، ص 122 و 123.
20. همان، ص 127.
21. رسالهی «حرف غریب»، کلیات، ص54.
22. رسالهی «دستگاه دیوان، مجموعهی آثار، ص 80.
23. همان، ص 92.
24. Novum Organum
25. رسالهی «دفتر قانون»، مجموعهی آثار، ص 162.
26. رسالهی «سیاحی گوید»، کلیات، ص 205.
27. Rathinalisme
28. مقالهی «ایران نظم برنمیدارد»، کتابچهی غیبی، مجموعهی آثار، ص 10.
29. همان، ص 11.
30. مقالهی «ایران نظم برنمیدارد»، کتابچهی غیبی، مجموعه آثار، ص 12.
31. همان، ص 13.
32. رسالهی «دفتر قانون»، مجموعهی آثار، ص 165.
33. رسالهی «دستگاه دیوان»، مجموعهی آثار، ص 80.
34. همان، ص 78.
35. همان، ص 149.
36. رسالهی «رفیق و وزیر»، مجموعهی آثار، ص 67 و 68.
37. همان، ص 69.
38. ن. ک. مجموعه آثار.
39. از این لحاظ کتابچهی غیبی را میتوان با رسالهی ندای عدالت که با فاصلهی زمانی تقریباً 47 سال، یعنی به تاریخ 1323 هـ. ق. نوشته شده و ملکم از نو با سازشکاری نظرات اصلاحی خود را ارادتمندانه تقدیم مظفرالدین شاه کرده است، قیاسپذیر دانست.
40. بدون شک به جای سلطنت، مشروطه نوشته شده است.
41. Montesquieu (1689-1755)
42. مجموعه آثار، «ایران نظم برنمیدارد»، ص 15و16.
43. همان، ص 7.
44. همان، «دفتر قانون»، ص 124.
45. همان، ص 138.
46. همان، ص 150.
47. همان، ص 138.
48. همان، ص 139.
49. مجموعه آثار، «ندای عدالت»، ص 206 و 207.
50. همان، ص 208.
51. همان، ص 214.
52. کلیات، «توفیق امانت»، ص 216.
53. مجموعه آثار، «ندای عدالت»، ص 196.
54. همان، ص 203.
55. Positivisme
56. Scientisme
57. Liberalisme، این کلمه را تحتاللفظی میشود «اصالت آزادی» یا مثل بعضی از متخصصان علم اقتصاد «آزادیطلبی» ترجمه کرد. بعضی از اشخاص برای حفظ معنای خاص این کلمه دقیقاً اصطلاح خارجی لیبرالیسم را به کار بردهاند. این طرز تفکر اقتصادی که بیشتر از نیمهی دوم قرن هیجدهم میلادی به صورت نظریهی معین و خاص درآمده است، در نیمهی دوم قرن نوزدهم و شاید تا جنگ بینالملل اول تفکر غالب اقتصادی در کشورهای صنعتی غربی بوده است. برای اطلاعات بیشتر ن. ک. شارل ژید و شارل ریست. تاریخ عقاید اقتصادی، ترجمهی دکتر کریم سنجابی، انتشارات دانشگاه تهران، شمارهی 1511/2.
58. Adam Smith (1723- 1790)
59. J. S. Mill (1806-1873) آقای محیط طباطبایی در مجموعهی آثار میرزاملکم خان متن کوتاه «منافع آزادی» را که در آن افکار جان استوارت میل بیان میشود، منسوب به ملکم دانسته است. آقای فریدون آدمیت با دقت و استادی ثابت کرده است که این متن متعلق به میرزافتحعلی آخوندزاده است. (ن. ک. اندیشههای میرزافتحعلی آخوندزاده، تهران، 1349، حاشیهی صفحهی 141)، استدلال آقای آدمیت قانع کننده به نظر میرسد، ولی اشتباهی که در انتساب این متن به ملکم رخ داده است، از لحاظ فکری شایان توجیه است: با درنظر گرفتن محتوای آن طبیعتاً شخص تمایل دارد آن را جزو آثار ملکم طبقهبندی کند. تأثیر افکار جان استوارت میل در آثار ملکم مسلم است.
60. Jean- Bapliste Say (1676- 1832)
61. کلیات، «اصول تمدن»، ص 28.
62. همان، ص 29.
63. همان، ص33.
64. همان، ص 33.
65. مجموعهی آثار، «دستگاه دیوان»، ص 79.
66. خان ملک ساسانی، سیاستگران دورهی قاجار، تهران، 1352، ص 73.
67. ناظمالاسلام کرمانی. تاریخ بیداری ایرانیان، به نقل از آرینپور: «از صبا تا نیما»، صفحهی 317.
68. تاریخ مسعودی، به نقل تاریخ بیداری ایرانیان، به نقل از آرینپور، «از صبا تا نیما»، صفحهی 317.
69. Publiciste
آدمیت، فریدون. اندیشههای میرزافتحعلی آخوندزاده، تهران، خوارزمی، 1349.
آرینپور، یحیی. از صبا تا نیما. تهران: کتابهای جیبی، ج1، 1350- چ2، 1351، چ3، 1353، 1354.
ژید، شارل وریست، شار. تاریخ عقاید اقتصادی، ترجمهی کریم سنجابی، انتشارات دانشگاه تهران، ش2/ 1511.
ساسانی، خان ملک، سیاستگزاران دورهی قاجار، تهران، انتشارات بابک و هدایت، 1352.
کرمانی، ناظمالاسلام، تاریخ بیداری ایرانیان، به اهتمام علی اکبر سعیدی سیرجانی، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ و آگاه، 1357.
میرزاملکم خان، قانون، به اهتمام هما ناطق، تهران، امیرکبیر، 1355.
___، کلیات. به اقدام هاشم ربیعزاده، تهران، مطبعهی مجلس، 1325 هـ. ق.
___، مجموعهی آثار، تدوین و تنظیم% محمد محیط طباطبائی، تهران، کتابخانهی دانش، 1327.
منبع مقاله :
مجتهدی، کریم؛ (1394)، آشنایی ایرانیان با فلسفههای جدید غرب، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، چاپ سوم.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}